نامه هجدهم آخرین بار تیر
ماه 1400 بود و الان 25 آذر 1401 . توی خوابگاهم . تهران . دانشگاه فرهنگیان .توی یک شب جمعه روی تخت طبقه پایین اتاق 109 مینویسم . آخر
هفته ی مضخرفی بود .. بیرون نرفتم . حالم بد بود .. دستم درد میکرد .. قلبم درد میکرد . نمیخوام اعتراف کنم ولی درد داشتم .. نمیخوام تسلیم بشم که به این فکر کنم که قلبم حالش خوبه ولی نیست .. خودم میدونم .. خودم حسش میکنم .. میفهمم درد دارم .. نمیخوام مامانم نگران بشه .. نمیخوام نگرانی رو تو نگاه بابام ببینم . نمیخوام مثل وقتی که پام تو مدرسه سوخت ترس رو توی چشم های مامان ببینم .. نمیخوام وقتی کمرم درد میکرد مامانم نگرانم بود .. نمیخوام مثل وقتی که عینکی شدم و ترس و ناراحتی رو تو چشم های مامان دیدم دوباره اون ترس رو ببینم اونم برای عضو مهمی مثل قلب ... درد دارم ... خسته شدم .. حرص که میخورم .. ناراحت که میشم .. گریه که میکنم درد میاد هم پشتم هم قفسه سینم هم دست چپم ... از اعصابه ... یعنی امیدوارم که از اعصاب باشه . نمیخوام از قلب باشه ... نمیخوام .گفتم آخر هفته مضخرفی بود ... همه ی بچه ها بیرون رفتن این سه
روز رو من تو خوابگاه بودم .. چهارشنبه که درد داشتم و حالم خوب نبود ..
پنج شنبه که به خاطر همون درد و به هم خوردن برنامه ام بی حوصله بودم .. جمعه هم که الکی ... همش الکی بود .. همش بهانه بود .. نمیخواستم با بچه های 309 برم بیرون .. برنامه ریخته بودم برای کاخ نیاوران و باغ گیاهشناسی که هیچ کدوم از بچه هامون قبول نکردن و هر کی رفت یه وری .. توی این دانشگاه همه برد دارن و فقط من دارم باخت میدم .. باختم .. هم از دانشگاه .. هم از زندگی ..اوضاع جامعه را نیز نمیتوان دریابید ... اعتراضات .. اغتشاشات .. نا امنی .. اعدام .. کوتاه نیومد نغمه تنهایی...
ادامه مطلبما را در سایت نغمه تنهایی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : tanhayiii18 بازدید : 116 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 21:41